تزهای بلوم
نویسنده:
گئورگ لوکاچ
مترجم:
امید مهرگان
امتیاز دهید
گئورگ لوکاچ (۱۹۷۱- ۱۸۸۵)، فیلسوف مجارستانی است.
«تزهای بلوم» گزیده مهمترین مقالات سیاسی گئورگ لوکاچ در دهه ۱۹۲۰ است.
این دهه دورهای بهغایت تعیینکننده، نه فقط برای حیات فکری خودِ لوکاچ بلکه بهواقع برای سرنوشتِ کلِ اروپا، بود. زیرا آغازگر دورهای پرتنش، بحرانی و در عین حال هیجانانگیز و امیدبخش برای روشنفکران و فعالان چپگرای اروپا، خاصه آلمان، بوده است.
دههای که روشنفکران اروپایی واپسین تلاش خود را برای فراچنگ آوردن بخت تحقق بخشیدن به پروژه رهاییبخشی انجام دادند.
بیشتر
«تزهای بلوم» گزیده مهمترین مقالات سیاسی گئورگ لوکاچ در دهه ۱۹۲۰ است.
این دهه دورهای بهغایت تعیینکننده، نه فقط برای حیات فکری خودِ لوکاچ بلکه بهواقع برای سرنوشتِ کلِ اروپا، بود. زیرا آغازگر دورهای پرتنش، بحرانی و در عین حال هیجانانگیز و امیدبخش برای روشنفکران و فعالان چپگرای اروپا، خاصه آلمان، بوده است.
دههای که روشنفکران اروپایی واپسین تلاش خود را برای فراچنگ آوردن بخت تحقق بخشیدن به پروژه رهاییبخشی انجام دادند.
تگ:
مارکسیسم
دیدگاههای کتاب الکترونیکی تزهای بلوم
بعله، دقیقا همینطوره فقط با این ملاحظه که در همان اویل به خاطر اتوریتهی لنین و جبههگیری وی علیه «کمونیستهای چپ» لوکاچ هم ظاهرا در آرای اولیهاش تجدید نظر کرد و تحت فشار حزب زمان استالین به نقد «تاریخ و آگاهی طبقاتی»اش هم برخاست ولی بعدترها معلوم شد که از لحاظ فکری تغییر چندانی نکرده و هنوز هم به اصول اساسی پایبند مانده (کتاب «در دفاع از تاریخ و آگاهی طبقاتی، دنبالهروی و دیالکتیک» وی که پاسخی به انتقادات حزبی از کتاب اولاش بود هفتاد سال بعدتر منتشر شد).
او در آوریل ۱۸۸۵ در بوداپست در خانواده یک بانکدار خودساخته موفق یهودی متولد شد و تحصیلات عالیهٔ خود را در دانشگاه بوداپست دنبال کرد. در این زمان با وجود سلطه تجاری یهودیان در خارج از کشور، تجارت مجارستان هنوز تحت تسلط اشراف بود و این مسئلهای است که شاید بتواند «نفی احساساتی و شدید نظم موجود در مجارستان» توسط لوکاچ را توضیح دهد، چنانچه این امر در طرفداری شدید وی از شعر انقلابی «اندرا آدر» مشاهده میشود.
اصلیترین تأثیر فلسفی لوکاچ مربوط به حوزه آلمان است. او در حلقه فکری هایدلبرگ که ماکس وبر در طول سالیان ۱۹۰۶ تا ۱۹۲۸ [نیازمند منبع] به دور خود گرد آورده بود شرکت داشت. برجستهترین اثر لوکاچ پیش از پیوستن او به مارکسیسم، «نظریه رمان» (۱۹۱۶) است که تحت تأثیر نظریات اعضای آن حلقه نظیر جورج زیمل صورت گرفتهاست. آنها نگرش انتقادی سنگینی نسبت به مدرنیتهای که عقلانی و بیروح دیده میشد شکل داده بودند، به همراه تأکیدی نئوکانتی بر تمایز شدید بین واقعیات و ارزشها، بهطوریکه ارزشهای صحیح از دستیابی به تحقق عملی ناتوان انگاشته میشدند.
تصمیم لوکاچ برای پیوستن به حزب کمونیست جدید در دسامبر ۱۹۱۸ و مشارکت او در تلاش بیثمر برای بهدستگیری قدرت در اوایل سال ۱۹۱۹ منجر به بروز این ایده در او شد که بالاخره این تناقض «تراژیک» حل خواهد شد، یعنی انقلاب سوسیالیستی میتواند منجر به تشکیل جامعهای شود که از ویژگیهای ناسازگار سرمایهداری مدرن رنج نخواهد بود.
وی پس از شکست ۱۹۱۹ تبعید شد و در بقیه زندگیاش چهرهای اصلی در جنبش کمونیستی جهان بود. در واقع او تا زمان کسب شغل دانشگاهی پس از بازگشتش به مجارستان در ۱۹۴۵، مأمور حزبی بود. بحث و جدل در زندگی از او کمونیستی سرسخت ساخته بود. در ابتدا او به عنوان یک «کمونیست چپ» در جناح انترناسیونال کمونیست خواهان حمله بیامان انقلابی علیه کاپیتالیسم بود. «تاریخ و آگاهی طبقاتی» -کار برجسته لوکاج در این مورد- که حاوی امیدهایی مسیحایی و ملهم از پایبندی شدید او به کمونیسم است، کتابی است که بطور جدلی ساخته و پرداخته شد. اگرچه «تاریخ و آگاهی طبقاتی» اثر عظیمی بر حیات فکری آلمان در دوره جمهوری وایمار داشت (تا حدی که ستایشگر لوکاچ، لوسین گلدمن مدعی شد بخشی از «وجود و زمان» (۱۹۲۷) هایدگر پاسخی بدان کتاب بودهاست)، لوکاچ سریعاً شروع به فاصله گرفتن از کتابش نمود، در حالیکه مصر بود دلایل او برای چنین کاری صرفاً فلسفی بودهاند. البته او به دیدگاههایی که برای اولّین بار در اواسط دهه ۱۹۲۰ تنظیم نموده بود وفادار ماند. ایدههایی که در تقابلی سخت با نوشتههای جوانیاش بودند و شامل تأکیدی بر ویژگیهای مثبت تمدن بورژوازی و نیز پیوستگی میان آنها و خصوصیات جامعه سوسیالیستی بود، هرچند چنین کاری در آن زمان از نظر سیاسی عملی خطرناک بود.
در ۱۹۵۶، او به «شورش مجار» علیه حکومت استالینیستی پیوست و پس از شکست این شورش، گرچه او دیگر جایی در حزب کمونیست نداشت، اما مجاز به ادامهٔ زندگی در بازنشستگی و ادامهٔ کارهای ادبی و تئوریک سیاسی خود شد. برخی از مفسران معتقدند که در آخرین سالهای پیش از مرگش در ۴ ژوئن ۱۹۷۱، لوکاچ تحت تأثیر شورشهای دانشجویی در غرب و در واکنش به هجوم ۱۹۶۸ به چکسلواکی، در حال رجوع به مارکسیم انقلابیتر جوانیاش بود.